سر می روم از خودم
از سرم که اردوگاه اندیشههای اجباریست
از فرودستیام
خانه به دوشیام
میان مردم قحطی و آدامس خروس نشان
و از مرگم
که فریادم میشود
آنگاه
لب فرومیبندد.
من امشب میخاهم جسمی دیگر بگیرم
من امشب میخاهم جایی دیگر بمیرم